زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

غسل جمعه

دخترك ! بزرگ مي شوي و از اين زخم روي پيشاني اگر بماند اثري ، خطي نقره اي و كوچك بر جاي مي ماند . دكتر تا دو روز استحمام را ممنوع كرد . نمي دانم حكمتش چه بود كه پنجشنبه اين اتفاق بيفتد و تو بنده كوچك الهي از هفتاد و سومين غسل جمعه ات باز بماني ؟  هفتاد و دو جمعه ، در حضر و در سفر ، نوراني شدي به بركت غسل جمعه ... معني غسل را از مدتها پيش با زبان كودكانه گفته بودم تا بداني غسل جمعه كه مي كني يعني چه ؟  " غسل يعني آب بازي ، آب بازي كه براي خدا مي كنيم " ! چه خوشحال شدم ان روز كه بي مقدمه گفتي " بريم غسن جمه بكنيم " يا ان روز كه رفتي زير دوش حمام ايستادي و گفتي " غسن جمه مي كنم " ! بپذيرد خداون...
24 آبان 1393

شكاف

پدري كه زنگ در را زد ،  دختركي كه دويد به سمت اتاق،  صدايي حاصل از يك برخورد ،  دختركي كه روي زمين افتاده ،  پيشاني شكافته شده و خون آلود ،  دختركي زرد پوش در سالن انتظار اتاق عمل ،  مادري در كنار دخترك ، در انتظار بردن جگرگوشه به اتاق عمل ،  كودكي آرام خفته بر تخت ، ماسك اكسيژن بر صورت ،   دختري بيدار شده و بي قرار ،  و حالا نازداري خوابيده در جلوي برنامه كلاه قرمزي .... اين بود شرح حال امروز ما ..... پانوشت : خدا رو هزار مرتبه شكر حالش خوب است . قرنيز ديوار پيشاني دخترك را شكافت ، شكاف بزرگ نبود ولي عمقش به استخوان رسيده بود . سهم دخترك از اتاق عمل بيمارستان سه ب...
22 آبان 1393

شب هفتم محرم

لحظات غروب آفتاب است ....دلم مي گيرد كم كم ...خنده هاي دخترك رنگ ديگري برايم مي گيرد ... شب هفتم در راه است ... انگار هميشه محرم برايم از شب هفتم شروع مي شود ...  خداوندا ما را در جمع عزاداران ارباب بپذير !
9 آبان 1393

شب اول محرم

هنوز آب خوردن هايت برايم تكراري نشده ....  هنوز دهان باز كردنهاي شبانه ات براي نوشيدن جرعه اي آب برايم عادي نشده ... گاهي آب ته استكان كوچكت را نظاره مي كنم تا ببينم  يك بچه نوزده ماهه چقدر آب مي خورد وقتي خيلي تشنه است : يك نصف استكان ! طفل شش ماهه با چقدر آب سيراب مي شد ؟ "" اين خبر را برسانيد به كنعاني ها                    بوي پيراهن خونين كسي مي آيد ""  
3 آبان 1393

روزه- ٢

به سختي از توي ماشين ظرفشويي يك ليوان برداشته و خودش را رسانده پاي يخچال كه از أب سردكنش آب بردارد . بالاخره موفق مي شود كمي أب در ليوانش بريزد ، چه خوش حال است ! مي گويد : شما آب مي خوري ؟ مي گويم نمي خورم . مي پرسد : روزه اي ؟!!   
3 آبان 1393
1